تبریزی ها یونجه خوردند اما مقاومت کردند
به گزارش مالکوم، در نخستین روزهای تیرماه سال 1287 شمسی ایرانی ها خبرهای حیرت آوری شنیدند و دانستند که تبریز ننشسته است و نترسیده است و برخاسته است و جلوی استبداد به قیمت جان، مقاومت می کند؛ آن سال، تبریز حکایتی شنیدنی داشت برای تاریخ!
با ما همراه باشید و درباره وبلاگ شکلاتی بیشتر بدانید.
به گزارش خبرنگاران، چرا خبر مقاومت تبریز حیرت آور بود؟ 2 تیر ماه آن سال روز تلخی بود برای ایران؛ مجلس را محمدعلی قاجار به توپ بست و اغلب سران مشروطه را دستگیر کرد و کُشت و باقی مشروطه طلبان هم از تهران رفتند یا به سفارتخانه ها پناهنده شدند برای حفظ جانشان یا مخفی شدند یک گوشه ای از ناکجا.
در روزهای بعد هم همه گمان می کردند و به چشم می دیدند شاه قاجار بساط مشروطه را برچیده است و ترس را حاکم نموده است و صدای مشروطه خواهان خاموش شده است.
شرایط به گونه ای بود که میرزا اسماعیل خان ممتازالدوله، رئیس مجلس شورای ملی گریخته بود به اروپا و پناهنده شده بود به فرانسه.
نیروهای وفادار به شاه قاجار هم افتاده بودند دنبال مخالفانش و خانه به خانه می گشتند و بلوایی بود در تهران و شهرهای بزرگ؛ هنگامه تسویه حساب بود با این گروه نوخاسته که اقتدار و منافع قاجار را تهدید نموده بودند. همین موقع بود که خبر رسید تبریزی ها از جان گذشته اند و شاهکار نموده اند و حکومت مشروطه برپا نموده اند. تبریزی ها دلش را داشتند و آدمش را هم داشتند؛ ستارخان و باقرخان.
یونجه هم کم بود!
تبریزی ها چه کردند که در تاریخ ماند و شد یکی از مهم ترین رخدادهای نهضت مشروطه؟ نیروهای دولتی با ارتشی 30 هزار نفری رفتند برای سرکوب قیام تبریز و جنگ و درگیری شد و شکست خوردند و عقب نشستند و شهر را محاصره کردند، ولی تبریزی ها تسلیم نشدند که نشدند و مقاومت کردند.
چقدر؟ 11 ماه. چگونه؟ دولتی ها با محاصره شهر راه ورود آذوقه را به تبریز بستند و بعد از چند ماه در اواخر سال، گرسنگی آمد و زمستان که به پایان نزدیک شد و بوی بهار آمد، مردم علف می خوردند.
حسن تقی زاده روزهای گرسنگی در تبریز را چنین روایت می کند: نانوایی ها بسته شد و غله و حبوبات و غیره نایاب شده؛ به حدی که کم کم دیگر مردم بی غذا می ماندند و به تدریج می مردند و از گرسنگی در کوچه و خیابان ها می افتادند و روایت مفصل تر: با بسته شدن راه تبریز و جلفا که آخرین راهِ باز بود، محاصره شهر از طرف قوای شاه کامل گشت و چهار ماه بیش تر این حالت محاصره دوام یافت... و گرسنگی و قحطی بسیار شدید و هولناکی روی داد که مردم فقیر در کوچه ها می مردند... در همسایگی خانه ما تاجری مشروطه طلب بود، یک روز گفت که در کوچه خودمان دیدم شخص فقیری را که نشسته و یونجه می خورد. در آن اوقات غالب مردم یونجه می خوردند و آن هم به آسانی و وفور به دست نمی آمد. از وی پرسیدم که داداش چه می کنی؟ گفت: حاجی آقا یونجه می خوریم و اگر یونجه هم تمام شد برگ درخت ها را می خوریم و اگر آن هم تمام شد پوست درخت را می خوریم و دمار از روزگار محمدعلی شاه درمی آوریم.
مثل مشهور تبریزی ها
این یونجه خوری برای آزادگی و عزت و مقاومت را که همسایه تقی زاده برایش تعریف نموده بود آن قدر رواج داشت که پیرمردان و پیرزنان تبریزی چند دهه برای فرزندان و نوه ها و نتیجه هایشان تعریف نموده اند.
تبریزی ها حتی مثلی هم دارند که می گوید: یونجه یئیب، مشروطه آلمیشیق؛ یعنی یونجه خوردیم، مشروطه گرفتیم.
احمد کسروی هم در کتاب تاریخ مشروطه ایران چنین روایت نموده است: کسانی با رخساره های کبود پژمرده و چشم های فرورفته دیده می شدند. چنان که گفته ایم هوا امسال به خوشی می گذشت و در این هنگام سبزه ها سر افراشته بود. کم کم گرسنگان به سبزه خواری پرداختند. به باغ ها ریخته گیاه های خوردنی به ویژه یونجه را چیده می خوردند.
حالا فقط یونجه و علف های بیابان را می خوردند؟ خیر. جواب پیشِ تاریخ است: در آن دورانِ قحطی، بعضی از افراد مفلس از روی ناچاری و ناداری حتی مخلوط کاه و گل دیوارها را کنده و بعد از خیس کردن در آب، کاه آن را جدا نموده و می خوردند!
نتیجه مقاومت یک شهر
عاقبت کار چه شد؟ روسیه تزاری که در ایران منافع و قزاق داشت، وساطت کرد و قرار شد نیروهای دولتی از محاصره تبریز دست بردارند و نیروهای ارتش تحت امر روسیه که به بهانه حفاظت از جان اتباع خود در تبریز وارد ایران شده بودند وارد شهر شوند و راه ورود آذوقه به شهر باز گردد. همین هم شد.
مشروطه خواهان هم پذیرفتند و اردیبهشت سال 1288 شمسی محاصره تمام شد. حالا نتیجه این مقاومت چه بود؟ پس از به توپ بستن مجلس، مشروطه خواهان و مردم شهرهای دیگر ایران با مقاومت تبریزی ها جان گرفتند و امید و قوت یافتند و مشروطه نمُرد در ایران. پایان گروهی از مشروطه خوهان از شمال ایران و گیلان و گروهی دیگر از مرکز ایران و اصفهان راه افتادند به سمت مرکز و تهران را فتح کردند و محمدعلی قاجار را از سلطنت خلع کردند و مشروطه و مجلس شورای ملی دوباره برقرار شد؛ تیرماه سال 1288 بود؛ یعنی یک سال پس از به توپ بستن مجلس و شروع مقاومت تبریزی ها و حدود 2 ماه پس از پایان محاصره تبریز.
روایت یک قبرستان در تبریز
روایت مشروطه تمام شد؛ ولی روایت تبریز ماند؛ داغ دل ها تازه بود. داستان مقاومت تبریز، فقط خوردن یونجه و علف بیابان نبود؛ خیلی ها در محاصره تبریز از گرسنگی مردند و خیلی ها در حالی که گرسنه بودند، جنگیدند و جان در راه مقاومت دادند. و این تبریزِ سرافراز قبرستانی داشت که معروف بود به آش توکَن قبرستانی که یعنی قبرستان آش ریزنده و بعدها در محل آن که داخل شهر افتاده بود، مدرسه ای بنا شد.
حالا نام آش توکن از کجا آمده بود؟ باز هم جواب پیشِ تاریخ است و این تاریخ چقدر حرف دارد برای ایرانی ها و چه حرف هایی: مادری که فرزندش در اثر گرسنگی کشته شده بود، آشی می پزد و آن را به گورستانی که نوجوان مجاهدش در آن جا آرمیده بود، می برد و ظرف آش را بر سر گور عزیزش می گذارد و گریان خطاب به گور او می گوید: نوجوان دلبندم بعضیز! من به قول خود وفا نمودم و اولین غذایی را که پس از شکست محاصره آماده نموده ام، بر سر مزار تو آورده ام. سپس آش را روی گور او می ریزد. از آن پس این گورستان معروف به گورستان آش توکن می گردد... در گورستان آش توکن تنها یک مادر داغدیده نبود که آش روی قبر فرزندش ریخته، بلکه مادران داغدیده زیادی بودند که بعد از شکسته شدن محاصره تبریز و تهیه اولین غذا، آن را به روی قبر فرزند ناکامشان که در اثر گرسنگی جان داده بود، ریختند و دردهای خود را تازه کردند.
منبع: فارس
منبع: جام جم آنلاین